سایت رسمی انجمن شیعه مذهب تبلیغ مذهب تشیّع


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید. کاربر شوید و مطلب بزارید
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به نطر شما اضافه کردن چه مطالبی در این سایت بهتر است؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 163
بازدید کل : 10739
تعداد مطالب : 115
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



نویسنده : محمد جواد مقدسی
تاریخ : 8 بهمن 1394

 

نام: مسعود رضایی

نام پدر: منصور

تاریخ تولد:1358/6/19

تحصیلات: کارشناسی مدیریت


اخلاقیات شهید مسعود رضایی

 

  • همیشه نمازشو اوّل وقت میخوند

  • همیشه تو کاراش رضایت خدا رو میسنجید و به خاطر خدا رو حرف پدر و مادرش حرف نمیزد (و بالوالدین احسانا)

  • هیچوقت صداش رو پیش کسی بلند نمیکرد

  • از دستنوشته های شهید: اعوذو بالله من الشیطان الرجیم هر روز صبح ابن ذکر را 10 مرتبه بخوانید تا شیطان به سراغتان نیاید

  • هر وقت بيكار ميشد قرآن كوچيكشو در مياورد شروع مي كرد به خوندن

  • هیچ وقت امیدش رو از دست نمی داد ، چند بار در مورد مشکلات کاری که احتمال می دادیم در آینده باهاش برخورد می کنیم حرف زدیم هر بار که بحث تموم میشد یک انرژی جدید می گرفتم

  • برای کار امام زمان هیچی کم نمیزاشت و می گفت حالا که داریم یک کار برا آقا انجام میدیم کمو کسری نباید وجود داشته باشه خوش بحالش

  • به موسیقی خوب و حلال علاقه داشت

  • همیشه توی نماز جمعه شرکت میکرد

  • همیشه خنده رو بود

  • اهل صرفه جویی و ساده زیستی بود

  • همیشه یه تسبیح دستش بود و ذکر میگفت

  • هر شب قبل از خواب وضو میگرفت تا قرآن بخونه

  • هيچ وقت دوستاش رو نشناختيم . مي گفت : آبجي براي من دوستن و براي شما نامحرم

  • خيلي اهل زيارت بود و با ائمه(ع) انس زيادي داشت . نماز صبح روز جمعه اش رو حتماً حرم مطهر حضرت شاهچراغ(ع) مي خوند

  • علاقه اش به شهداء رو همه مي دونستن . دو تا از دايي هاش توي جنگ شهيد شده بودن . مسعود هميشه مي خواست در موردشون بدونه . بعد از انفجار براي آخرين بار كه ديدمش ياد برادرم افتادم . مسعود هم مثل داييش دستش روي سينه اش بود و مهمون اباعبدالله(ع) شد

  • بعد از دانشگاه دنبال كار مي گشت . بابا گفته بودند : « فقط كار دولتي ! » چون رضايت پدر و مادر براش شرط بود ، چند تا كار توي شركت خصوصي پيدا كرد ولي نرفت تا پدر و مادر رو راضي نگه داره

  • خیلی به غیبت حساس بود ، هیچوقت اجازه نمیداد کسی جلوش غیبت کنه


بهم گفت دنبال کار میگردم ، گفتم: شبها قبل از خواب سوره واقعه بخون انشاالله کارت درست میشه ، اونم عمل کرد ، بعد از چند وقت دیگه واقعه رو حفظ شده بود. میگفت: دیگه برای کار و ... واقعه رو نمیخونم ، دیگه با این سوره انس گرفتم

چند ساعت بعد از انفجار اومده بود به خواب یکی از بچه ها که اصلا از ماجرا خبر نداشت ، تو خواب مسعود شاغل شده بود

 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








طراح: محمدجواد مقدسی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ مذهبی تشیع و آدرس shiemazhab.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 115
:: کل نظرات : 10

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 24
:: باردید دیروز : 6
:: بازدید هفته : 52
:: بازدید ماه : 163
:: بازدید سال : 532
:: بازدید کلی : 10739

RSS

Powered By
loxblog.Com