سایت رسمی انجمن شیعه مذهب تبلیغ مذهب تشیّع


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید. کاربر شوید و مطلب بزارید
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به نطر شما اضافه کردن چه مطالبی در این سایت بهتر است؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 140
بازدید کل : 10716
تعداد مطالب : 115
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



نویسنده : محمد جواد مقدسی
تاریخ : 8 بهمن 1394

 

نجمه به نقل از خواهر شهیده:

* نجمه مایه آرامشم بود.

*شنبه گفت: خواب دیدم ؛ خواب یه شهید به نام شکارچی ، اسرار داشت قبرشو پیدا کنم ، میخوام برم گلزار شهدا قبرشو پیدا کنم .

* 40 روز پیش خواب دیدم تو حرم امام رضا (ع) یه نفر به من و نجمه گفت "40 روز دیگه شما دوتا خواهر میمیرین" برا نجمه تعریف کردم ؛ گفت : خدا نکنه تو بمیری ؛ تو سه تا بچه داری، من بمیرم .10 روز پیش گفت : ابجی چند روز مونده به 40 روز ؟ گفتم : ابجی 40 روز تموم شد گفت : نه ؛ هنوز 10 روز دیگه مونده .

* از نامحرم فراری بود ، هیچ وقت هیچ کس بدون چادر ندیدش، یه روز دارالرحمه بودیم گفت : ابجی من میخوام وقتی تو قبر بذارنم هیچ نامحرمی بالای سرم نباشه .
همه ی اقوام میگفتن نجمه اخر شهید میشه ، این آرزوشه .

*چهار هفته پیش همه را جمع کرد ساعت 10 شب برد گلزار شهدا ؛ ما گفتیم: نجمه ما میترسیم اما اون رفته بود بین قبرا و می گفت : ترس نداره جای هممون یه روزی همینجاست.

* همیشه نماز شب می خوند

* هیچ وقت نه خودش غیبت میکرد و نه کسی جلوش غیبت میکرد ( همه میدونستن که خیلی از غیبت کردن بدش میاد

* خیلی خیلی درس می خوند حتی تو راه کانون و...

* خیلی مهربون بود تا جایی که خیلی وقت ها تو خونه مینشست گریه میکرد برای اونایی که مومن نیستن و براشون دعا میکرد

* مسئولِ بيدار باشِ اعضاي خانواده بود براي نمازصبح . ابتداي اذان يكي يكي همه را صدا مي زد . « نماز اول وقتش خوبه ، بلند شيد . » عادت كرده بوديم كه بين الطلوعين نجمه رو در سجده ببينيم

 

نجمه به نقل از دوستان و بچه های انتظامات

* شنبه دوهفته قبل از انفجار اخرین باری بود که دیدمش
جلسه داشتیم منتظر بچه ها بودیم
نجمه اخر حسیینه سر جای همیشگیش کنار دیوار نشسته بود و تکیه داده بود به دیوار
سلام واحوال پرسی کردم
و او فقط در حد همین سلام و احوال پرسی اکتفا رد
خیلی اروم شده بود خیلی اروم تر از قبل
قبلا ها شور و حال بیشتری داشت اما این اواخر بیشتر خودش بود و اخر حسینیه ...


* مدتی بود سرم خیلی شلوغ شده بود هر وقت نجمه می اومد پیشم نمیتوسنتم خیلی باهاش باشم ...فکر کردم ناراحت شده باشه ، هفته های اتی بهش گفتم ، نجمه! یه وقت ناراحت نشی! ، گفت : فلانی ! من هیچ وقت از کسی ناراحت نمیشم یا چیزی ازش به دل نمیگیرم

* همیشه لبخند می زد به خاطر خوش برخوردیش و اخلاق خوشش زبانزد همه بود .

* بعد از مراسم دارالهدايه هركس آرزويي كرد و نوبت به نجمه رسيد . آرزوي هميشگي : شهادت در ركاب پسر زيبای فاطمه (س(

* شب آش ماست داریم الحمدلله زیاد هم هست.
نجمه اومد گفت : من آش ماست خیلی دوست دارم
خب روزی ِ شیطنت امشب هم رسید با بروبچ تدارکات دوره اش کردیم و 2 تا کاسه پرآش ماست به زور به خوردش دادیم.


* در ديدار خانواده شان دكتر خيلي منقلب بود . وقتي با بغض حرفش رو زد ، سيل اشك صورت همه رو پوشوند . « ضربه شديد به سرش ، صورتش رو پر از خون كرده بود . وقتي حس كرد من بالاي سرش هستم با عجله چادرش رو روي بدنش كشيد و اين اولين و آخرين حركتش بعد از انفجار بود . »

* کاروان مشهد 87 کانون
اتوبوس تو راه خراب شد. توی سربالایی گیر کرده بودیم و داشتیم عقب عقب بر می گشتیم . همه بچه ها ترسیده بودن ! با مسئول اتوبوس رفتیم بین بچه ها که آرومشون کنیم . هر کسی یه چیزی می گفت . یکی ناراحت بود ، یکی می خندید ، یکی دیگه دعا می کرد . نجمه قاسم پور کنار من بود ، یه دفعه گفت : بچه ها یعنی میشه شهید بشیم ؟ بچه ها خندیدن و گفتند : بابا شهادت کجا بود ؟ دلت خوشه ها ! چهره اش آروم و جدی شد ، گفت : اما اگه خدا بخواهد ، میشه و رفت سر جاش نشست . تو مراسم تشییع یادم به جمله قشنگش افتاد


*وارد مسجد فضیلت شدم با دیدن عکس شهیده نجمه قاسم پور سر جام خشکم زد !
سفر مشهد مشکل تنفسی داشتم ، تو حسینیه زیر اکسیژن خوابیده بودم . یه انتظاماتی مرا قبم بود ، بالای سرم نشسته بود ، قرآن می خوند و گریه می کرد . برام حرف میزد ، نمی فهمیدم چی میگه ، حالم بد بود . فقط یه جملش یادمه ، صبور باش ، ما انتخاب شده ایم !

* شنبه 17 فروردین ، درب دوم حسینیه دیدمش . تبسم قشنگی داشت و دوتا شاخه گل رز سرخ دستش بود . حالمو پرسید و گفت : این دوتا شاخه گل رو به نیت بچه های کانون خریدم ، این یکی مال تو . بعدش گفت : حلالم کن ، دیگه نمی بینمت ! ناراحت شدم و گفتم : یعنی چی ؟! مگه دیگه کانون نمیای ؟ گفت : چرا ، اما به دلم افتاده دیگه بچه های کانون رو نمی بینم . دیگه ندیدمش ...


*بعد از مراسم مهدیه ، دو تا از بچه های اتوبوس ما دیر اومدن ، رفته بودن خرید ! نجمه قاسم پور مسئول انتظامات بود ، ازشون پرسید : چرا دیر اومدید ؟ و نسبت به کارشون معترض شد . اون دوتا برخورد بدی کردن و تند حرف زدن ، نجمه سرش رو انداخت زیرو ساکت شد .بعد از چند دقیقه رفتم و بهشون گفتم : بچه ها برخوردتون خوب نبود ! نباید بازائر امام رضا این جوری حرف می زدین . برا امنیت و راحتی خودتون شرایط و قانون گذاشتن ، برین عذر خواهی کنین ! هنوز حرفام تموم نشده بود که نجمه اومد طرفمون ، با خوش رویی گفت : بچه ها منو حلال کنید ، یه وقت دلگیر نباشید ! من باید وظیفم رو انجام بدم .

* چند هفته بعد از انفجار ، زینب ، خواهر نجمه اومده بود به یکی از بچه های انتظامات میگفت : میشه من بیام انتظامات؟انتظاامتیه میگه: اخه شما کوچولویی نمیشه که
زینب گفت:اخه من خواهر نجمه م میخوام به جای نجمه بیام انتظامات!!!!

همین زینب کوچولو خواهر نجمه می گفت : هروقت تو خونه چیزیم گم میشد ، صدای نجمه میزدم تا بیاد برام پیدا کنه ! حالا هم وقتی یه چیزیمو پیدا نمی کنم یهویی بی اختیار میگم : نجمــــــــــه ! بیــــا! که یهویی یادم میاد ..........

* روزیکه رفته بودیم گلزار که می خواستن شهدا رو غسل بدن ، داداش نجمه اومده بود دم در غسالخونه ی خواهرا نشسته بود و گریه میکرد و داد میزد نجمـــــه بیا برام آب بیار ! نجمــــــه کجایی ! بیا تشنمه !
بعدش خواهر کوچیکش که پیش ما وایساده بود می گفت آخه هر وقت داداشم تشنش میشد نجمه بهش آب میداد ! همیشه نجمه براش آب میاورد

شهیده نجمه قاسم پور 8/1/87سفر مشهد در دفتر بچه ها
دوست عزیزم! خوشبختی را نه بر تخت پادشاهی بلکه در نمازهای عاشقانه و عارفانه باید جستجو کرد.

 

 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








طراح: محمدجواد مقدسی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان وبلاگ مذهبی تشیع و آدرس shiemazhab.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 115
:: کل نظرات : 10

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 5
:: باردید دیروز : 2
:: بازدید هفته : 29
:: بازدید ماه : 140
:: بازدید سال : 509
:: بازدید کلی : 10716

RSS

Powered By
loxblog.Com